...؟

دیپاک چوپرا میگه:"جهان فقط چیزهایی را به ما می دهد که باور داریم می توانیم داشته باشیم."
چرا ما باور نداریم همه چیزهای خوب وخواسته های منطقی مونو میتونیم داشته باشیم؟!

هیچ معلومه حرف حسابمون چیه؟!

بعضی وقتها ، به اون چیزی که دوست داریم ، نمی رسیم!
بعضی وقتها ، چیزی که بهش می رسیم رو ، دوست نداریم!
بعضی وقتها ، دوست نداریم به چیزی برسیم ، اما بعد پشیمون می شیم!
بعضی وقتها ، به چیزی که دوستش داشتیم ، می رسیم ، اما آرزو می کنیم کاش نرسیده بودیم!

بعضی وقتها ، اصلا نمی دونیم دوست داریم به چی برسیم........

عجیب تر از ...

گاهی بی آنکه بدانی ، اتفاق می افتد!
گاهی در ناباوری محض ، مجذوب حرفهای نگفته می شوی!
در این وانفسای سکوت و تردید ،
چشمها هم حرف می زنند!!!

آدما!

امروز توی راه خونه یه چیزی به ذهنم رسید; اینکه می گن ذات و طبیعت هر آدم با آدمای دیگه فرق می کنه ! واقعا هر کسی برای خودش یه ماکت(نمونک!) از طبیعته، شایدم طبیعت یه نمونه کوچیک از وجود آدماست...
بعضیا مثل یه زمین صاف وهموارن، بدون پستی و بلندی، بی چاله چوله، روی یه همچین زمینی آدم می تونه راحت راه بره بدون اینکه نگران این باشه که یه موقع پاش به یه سنگ بخوره یا بیفته زمین، آدمای یک بعدی که با یه برخورد می تونی تا ته وجودشون رو بخونی و بدون هیچ دلواپسی باهاشون صمیمی و راحت باشی.اونقدر صاف و ساده اند که هیچ احساس خطری از جانبشون نمی کنی، اما خودمونیم...این آدما یه خورده کسل کننده نیستند؟..
یه گروه دیگه برعکس مثل یه دیوارن،اونم دیواری به عظمت دیوار چین،اجازه نمی دن هیچ کس اون روی دیگرشونو ببینه،جون آدمو بالا میارن، مجبورش می کنن کیلومترها تا ته دیوار بره و دور بزنه تا شاید بتونه اون طرف رو ببینه و تازه بعد از این همه زحمت بفهمه که اون ور دیوار هم مثل همین ورشه!خب که چی... این همه سختگیری برای چیه؟واقعا نمی فهمم.....
بعضی ها مثل یه غارن،تودرتو، هرچی که بیشتر میری تو عمقشون، بیشتر گم میشی، گاهی آدم می ترسه نتونه راه برگشت رو پیدا کنه! عجیب و غریبن، هیجان انگیزن! ولی یه کم آدمو می ترسونن،همش باید منتظر باشی که تو دالان بعدی یا سرپیچ،چی ممکنه غافلگیرت کنه؟!....
یه دسته از آدما که من خیلی دوستشون دارم، اونایی هستن که اندازه یه روزنه یا دریچه کوچیکن، راحت می تونی بهشون دسترسی پیدا کنی و وقتی دریچه رو باز کردی تازه با یه دشت بی انتها روبرو می شی! یه جایی که قشنگیش بهت آرامش می ده و بی انتها بودنش حس احترام رو تو وجودت زنده می کنه.
دیگه چه جور آدمایی داریم؟
آدمایی که مثل دریا قشنگن، ولی باید از جزرومدشون ترسید!
آدمایی که مثل رودخونه هرجایی بلدن یه راهی واسه خودشون باز کنن!
یا مثل سنگریزه ها، اونقدر کوچیکن که به چشم نمی یان!
یا مثل خورشید، نورشون چشم آدمو اذیت می کنه!
یا مثل ستاره ها، که حتما باید تاریکی باشه تا بشه اونا رو دید!
یا..........................

چه کسی پنیر مرا برداشت(Who moved my CHEESE?)

سلام!
اولین نوشتم رو ترجیح می دم با چیزی شروع کنم که خیلی دوستش دارم. با ماده دوست داشتنی که مهمترین خاصیتش اینه که عقل آدمو زایل می کنه....پنیر....همونی که نمی دونم یکی از کجا پیداش شد و جابجاش کرد یا اونو برداشت یا نمی دونم چیکارش کرد....راستی شما نمی دونین کی پنیر منو برداشته؟....این جوری که می گن پنیر نشونه چیزهای باارزشیه که دوست داریم تو زندگی بهشون برسیم.گاهی این چیزای باارزش خیلی از ما دور هستن و باید برای رسیدن به اونا خیلی زحمت بکشیم.از چه مسیر هایی که نباید رد بشیم و دست به چه کارهایی که نباید بزنیم؛خیلی دل و جرأت و زحمت می خواد؛ولی ارزششو داره.وقتی برای رسیدن به چیزی که دوستش داری کلی برنامه ریزی می کنی،وقت می ذاری، انرژی صرف می کنی و خلاصه همه جور دردسری رو تحمل می کنی و آخرش (ایشالا!)بهش می رسی، آی که چه لذتی داره!همه خستگی آدم از تنش بیرون می ره.اما همین پنیر ناقابل، همین چیزای باارزش یه موقعی در دسترسمون هستن؛ اما نمی دونم کی،چرا و به چه علتی اونو از سر راهمون بر می داره؛انگار خوش داره ما رو تو پیچ و خم زندگی هی دور خودمون بچرخونه!یکی می خواد سر به سرمون بذاره.تا می خوایم دستمونو دراز کنیم و پنیرو برداریم، پیش دستی می کنه و اونو بر می داره و یه جایی گم و گورش می کنه تا ما همین جور به تلاشمون ادامه بدیم و هی اراده مون تقویت شه و از این جور حرفا....
کسی نمی دونه این پنیر رو کی برداشته؟ خب بیاره بذاره سر جاش!یالا......