امروز توی راه خونه یه چیزی به ذهنم رسید; اینکه می گن ذات و طبیعت هر آدم با آدمای دیگه فرق می کنه ! واقعا هر کسی برای خودش یه ماکت(نمونک!) از طبیعته، شایدم طبیعت یه نمونه کوچیک از وجود آدماست...
بعضیا مثل یه زمین صاف وهموارن، بدون پستی و بلندی، بی چاله چوله، روی یه همچین زمینی آدم می تونه راحت راه بره بدون اینکه نگران این باشه که یه موقع پاش به یه سنگ بخوره یا بیفته زمین، آدمای یک بعدی که با یه برخورد می تونی تا ته وجودشون رو بخونی و بدون هیچ دلواپسی باهاشون صمیمی و راحت باشی.اونقدر صاف و ساده اند که هیچ احساس خطری از جانبشون نمی کنی، اما خودمونیم...این آدما یه خورده کسل کننده نیستند؟..
یه گروه دیگه برعکس مثل یه دیوارن،اونم دیواری به عظمت دیوار چین،اجازه نمی دن هیچ کس اون روی دیگرشونو ببینه،جون آدمو بالا میارن، مجبورش می کنن کیلومترها تا ته دیوار بره و دور بزنه تا شاید بتونه اون طرف رو ببینه و تازه بعد از این همه زحمت بفهمه که اون ور دیوار هم مثل همین ورشه!خب که چی... این همه سختگیری برای چیه؟واقعا نمی فهمم.....
بعضی ها مثل یه غارن،تودرتو، هرچی که بیشتر میری تو عمقشون، بیشتر گم میشی، گاهی آدم می ترسه نتونه راه برگشت رو پیدا کنه! عجیب و غریبن، هیجان انگیزن! ولی یه کم آدمو می ترسونن،همش باید منتظر باشی که تو دالان بعدی یا سرپیچ،چی ممکنه غافلگیرت کنه؟!....
یه دسته از آدما که من خیلی دوستشون دارم، اونایی هستن که اندازه یه روزنه یا دریچه کوچیکن، راحت می تونی بهشون دسترسی پیدا کنی و وقتی دریچه رو باز کردی تازه با یه دشت بی انتها روبرو می شی! یه جایی که قشنگیش بهت آرامش می ده و بی انتها بودنش حس احترام رو تو وجودت زنده می کنه.
دیگه چه جور آدمایی داریم؟
آدمایی که مثل دریا قشنگن، ولی باید از جزرومدشون ترسید!
آدمایی که مثل رودخونه هرجایی بلدن یه راهی واسه خودشون باز کنن!
یا مثل سنگریزه ها، اونقدر کوچیکن که به چشم نمی یان!
یا مثل خورشید، نورشون چشم آدمو اذیت می کنه!
یا مثل ستاره ها، که حتما باید تاریکی باشه تا بشه اونا رو دید!
یا..........................